نویسنده: عبدالله ابن مبارک احمدزی
بعد از تضعیف خلافت عثمانی، ترکیه میان دو گروه سنتگرا و تجددگرا تقسیم شد. گروه نخست متأسفانه تا حد بسیاری از خواستهها و تحولات جدید آگاهی نداشتند و به اهمیت اوضاع و خطر بزرگی که بر اثر قدرتمند شدن اروپا برای دولت عثمانی پدید آمده بود، وقوف نداشتند. این گروه با مقررات جدید نظامی و اصلاحات جدیدی که سلطان سلیم سوم و جانشین وی سلطان محمود بدان دستزده بودند و میخواستند دولت عثمانی از لحاظ نظامی و علمی با دولتهای اروپایی و تحولات عصر جدید همگام شود، مخالفت کردند. اما نسل نو که شناخت و دانش خود را از اروپا و یا برخی دانشکدههای جدید ترکیه کسب کرده بود، ولی آن خرد پویا و ژرف را که بتواند فلسفه زندگی غرب را نقادی کند و جنبههای ضعف و افراط و تفریط آن را از یکدیگر بازشناسد، نداشتند.
از سوی دیگر با کمبها شمردن دیانت و ناامیدی از آینده و بدبینی نسبت به علماء و مقدس شمردن تمدن غرب، زمام رهبری ترکیه را با تکیه بر جنبش جوانان ملیگرای ترک به رهبری مصطفیکمال پاشا به عهده گرفتند.
تأسیس جمهوری ترکیه موجی از شادی و نشاط بین جوانان مسلمان در ایران، هند و سایر بلاد اسلامی پدید آورد و مصطفیکمال در صورت قهرمانی آرمانی نزد آنها ظهور کرد و تأسیس جمهوری ترکیه را نویدبخش عصر تازهای از پیشرفت و ترقی در دنیای اسلام تلقی میکردند. تا آنجا که در مقطعی، محمداقبال لاهوری، شاعر و اندیشمند بزرگ اسلامی نیز به دفاع از تأسیس جمهوری در ترکیه و تمجید مصطفی کمال پرداخت، اما پس از چندی به ماهیت وی پی برد و در دیدگاهش تجدیدنظر کرد.
مصطفیکمال انتظارات جوانان مسلمان مشرق زمین را برآورده نکرد؛ چرا که تأسیس جمهوری و ملیگرایی او نسبتی با میراث اسلامی عثمانی نداشت و اساساً علیه آن بود.
مصطفیکمال ترکیه مدرن را بر اساس هویتی غیردینی استوار کرد و نخستین سخنگوی لائیسیته [آن هم از نوع ستیزهگرش] در دنیای اسلام شد.
لائیسیته مصطفیکمال وجههای شدیداً افراطی داشت و از ضرورت جدایی نهاد دین از نهاد دولت فراتر رفت و جنبه مقابله با برخی از میراثهای دینی در سطح شخصی و مدنی را به خود گرفت، و بلکه کاملاً بر گذشته ترکیه شورید.
علامه ندوی رحمهالله در زمینه اصلاحات و گامهای انقلابی آتاتورک به نقل از شرححالنویس انگلیسی زندگی وی مینویسد: کمالآتاتورک به تکمیل کردن کار نابودسازی فراگیر پرداخت. وی مقرر داشته بود که باید ترکیه را از گذشته متعفن و تباهش بگسلد. باید همه ویرانههای پیرامون را بزداید. وی عملاً ساختار سیاسی گذشته را در هم شکست، سلطنت را به دموکراسی تغییر داد، امپراطوری را به یک سرزمین (ترکیه) تبدیل کرد و دولت دینی را جمهوری عام ساخت. او سلطان (خلیفه) را از ترکیه راند و همه پیوندها را با امپراتوری عثمانی گسست و اینک به دگرگونسازی عقلانیت ملت ترک، در انگارههای کهن، عادات، پوشاک، اخلاق، شیوههای سخن گفتن، روشهای حیات مرتبط با گذشته و فضای شرقی به طور کامل، روی آورد. این کار از بازسازی دستگاه سیاسی بسیار دشوارتر بود. وی خود به دشواری این موضوع پی برده بود چرا که یک بار گفته بود: بر دشمن پیروز شدم و سرزمینها را گشودم، اما آیا میتوانم بر ملت پیروز شوم!؟
او بر ملت نیز پیروز شد؛ زیرا دین را از سیاست جدا کرد و مقرر داشت که دین مقولهای شخصی است و هر کس میتواند دینی را برگزیند و از آن پیروی کند، بیآنکه نقشی در سیاست و مدیریت داشته باشد. دادگاهها و قوانین شرعی را ملغی اعلام داشت و قانون مدنی سوئیس، قانون جزایی ایتالیا و قانون بازرگانی آلمان را رسمی ساخت، و احوال شخصیه را از قانون مدنی اروپا اقتباس کرد. آموزش دینی را ممنوع و مراکز آن را تعطیل کرد. حجاب را ممنوع اعلام کرد و به کشف حجاب و آموزش مختلط دستور داد. در ضمن الفبای عربی را به الفبای لاتین تغییر داد. اذان گفتن را به زبان عربی ممنوع اعلام کرد و دستور داد اذان به زبان ترکی گفته شود. طرز لباس پوشیدن را نیز تغییر داد و پوشیدن شاپوی غربی را اجباری کرد، به سخن مختصر: «بنیادهای دینی را در هم شکست و رویکرد ملت و حکومت ترکیه را تغییر داد.
تغییر الفبای ترکی به لاتین به تنهایی کافی بود تا در زندگی ملت ترک استحاله و انقلابی عمیق رخ دهد و بر اساس آن نسلی پدید آید که هر گونه پیوندش با تمدن و فرهنگ گذشته از هم گسسته باشد. او به جای سوزاندن کتابها به تغییر الفبا بسنده کرد. دیگر گنجینههای کلاسیک کتابهای فارسی، عربی و ترکی در دسترسشان نبود و برایشان بیگانه شده بود و دیگر آنها را درک نمیکردند.