(جز سوم)
منبع شر وفساد
این درست است که اساسات یاد شدهء نشنلزم که قومیت های مختلف جهان بر آنها قایم شده است. توانسته که با نیروی فوق العاده یی گرو هایی از مردم را متحد سازد ولی در عین حال حقیقت انکار ناپذیر انیست که این نظامهای مبنی بر نشنلزم ویا بعبارهء دیگر این قومیت ها بلای بزرگی برسر بشریت آورده وانسانها را به صدها وهزارها جزء تقسیم کرده است و هریک از این اجزاء چنان بر اصالت خود محکم چسپیده است که حاضر است از بین برود ولی حاضر نیست با دیگری خلط شود، بدین شرح که: امکان ندارد ملیتی با ملیت دیگر وکشوری با کشور دیگر ورنگی با رنگ دیگر ودولتی با دولت دیگر یکجا شود ونه امان آن هست که مصالح اقتصادی ملتی برای ملت دیگری ارزش داشته باشد..
ونتیجهء حتمی امور مذکور اینست که قومیت های بنا شده بر این اساسات غیر ممکن است که در حالی از احوال باهمدیگر به تفاهم وهماهنگی برسند وهمیشه به تحریک تعصبی که در دلهای ایشان وجود دارد، با یکدیگر خواهند جنگید، این جنگ جز با از بین رفتن همهء ایشان پایان نخواهد یافت وآنکه برعین اساسات یاد شده قومیتهای تازه یی بمنصهء ظهور خواهد آمد وعین همان مصیبت ها وبحرانها واضطراباتی را درزمین بر خواهد انگیخت، که قومیت های بیشین بر انگیخته بود وطبیعی است که این منبع دایمی شر وفساد، امنیت وسلامت زمین را تهدید می نماید واین مصیبت بزرگی برای انسان وبرنده ترین سلاح در دست شیطان است که با آن گردن دشمن ازلی خود را که انسان است، می برد.
تعصب جاهلانه:
اینگونه قومیت یا نشنلزم طبیعتاً در وجود انسان تعصب جاهلانه یی رابمیان آورده ورشد می دهد وآنوقت است که هر ملت روی زمین از ملت دیگری جز بدین دلیل اجتناب نمی کند وبا آن دشمنی نمی ورزد واز آن متنفر نمیشود که ملتی است بیگانه وخارج از دایرهء نشنلزمی که این ملت برای خود دسم کرده است، وپرواضح است که در این معامله آنچه که حق وراستی وامانت تقاضا می کند، برایش اهمیتی ندارد، وبدینگونه فقط سیا پوست بودن انسانی کافیست که باعث منفور بودنش در نگاه انسان سفید پوست گردد وتنها آسیایی بودن انسانی کافیست که تحت ظلم وستم اروپایی قرار گیرد وحقوقش عصب شود ومثلاً تنها حبشی بودن حبشی ها برای امریکاییها اجازه خواهد داد که ایشانرا زنده بسوزانند وتنها افغانی بودن افغانها وعرب بودن دمشقی ها برای انگلیسی ها وفرانسوی ها وروسها فرصت خواهد داد که ایشانرا با بمب ها هدف قرار دهند وبروی شان آتش بکشایند وبازار قتل وغارت را در بین شان گرم سازند، با آنکه ارتکاب چنین اعمالی علیه اروپایی ها در نظر شان ظلم ووحشت بشمار می آید.
خلاصه اینکه این تفرقهء نژادی چیزی است که عقل انسان وطرز تفکر وبرداشت او را وارونه می سازد واز دیدن عدالت وانصاف کورش می گرداند ومبادی اخلاق وشرف را در قالب نشنلزم ذوب می کند واز همینجاست که این مبادی گاهی بشکل رأفت وعدالت تبارز می نماید وزمانی با سیمای ظلم وقساوت وباری بصورت صدق وامانتداری وبار دیگر به هیأت کذب وخیانت، زمانی بگونهء پستی ولئیمی وزمانی هم با چهرهء شرافت وبزرگی.
ما درینجا این سوال را مطرح می کنیم که آیا بی عقل تر از آن شخص، کسی خواهد بود که انسان پلیدی را بر انسان نیکوکار، خیرخواه وصلح دوست، فقط بدین دلیل ترجیچ دهد که اول الذکر دارای نژادی وثانی الذکر دارای نژاد دیگری می باشد ویا بدین جهت که اول از رعایای دولتی وثانی از رعایای دولت دیگری است ویا بدین جهت که اول سفید پوست است ودوم سیاه پوست ویا بدین جهت که اول در غرب کوهی تولد شده ودوم در شرق آن ویا بدین جهت که اول بزبانی حرف می زند ودوم بزبان دیگری؟
آیا رنگ چهره تاثیری در پاکیزه گی یا آلودگی روح دارد؟ آیا عقل این را می پذیر که کوه ها وانهار ربطی به نیکی یا بدی اخلاق انسان دارد؟ آیا انسانی که ذره یی از عقل در وجود خود دارد می تواند باور کند که آنچه در شرق حق است، عین همان چیز در غرب باطل می باشد؟ آیا در قلب انسانی که دارای فطرت سالم است این چیز خطور می کند که راستی ونکویی وشرف وجوهر انسانی با مقیاس خون رگها ولغت زبان وخاک محل تولد وجای سکونت سنجیده می شود؟ شکی نیست که عقل همیشه پاسخ منفی به این سوالها ارائه می دارد، لکن نژاد پرستی ونشنلزم ونظائر آن در کمال وقاحت وپررویی جواب مثبت به آن می دهد.